حجاب چگونه برای مردان مطرح میشود؟
رسیـده سـن حضـورت بـه سـن نوح اما
شمـار مـردم کـشـتی نـکــرده تغـییـری
هـزار جمعـهی بیتـو گذشتـه از عمـرم
هـــزار ســـال پـیــاپی دچــار تــأخیــری
شبیه کـودک زاری شـدم که در بـازار...
تو دست گمشدهها را مگر نمیگیری؟
آقای من مولای من سالهاست در فراق تو چشم به راه توام
سالها چشم به راه دوخته ام تا بیایی
سالها کارم انتظار است.
آقا بیا که اینجا همه چیز بوی دیگر دارد
همه چیز رنگی نو به خود گرفته
همه چیز مدرن شده
و در این میان رنگ انتظار روز به روز کمرنگ تر می شود
آقا تو را به خدا تا رنگ انتظار از دلهایمان رخت بر نبسته بیا
آقا اینجا بچه مذهبی ها مظلوم اند
مولا جان ، سید علی تنهاست ، یاری اش کن
اینجا آنها که درد دین دارند بغض در گلو دارند و ...
دیگر نمی توانم بگویم ، بغض دارد خفه ام می کند فقط ...
آقا ، جان مادر پهلو شکسته ات بیا
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،
تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت.
خدا سکوت کرد
. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت.
خدا سکوت کرد.
آسمان و زمین را به هم ریخت.
خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشتهو انسان پیچید خدا سکوت کرد.
کفر گفت و سجاده دور انداخت.
خدا سکوت کرد.
دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد.
خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.
لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ...
خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است
و آنکه امروزش را در نمییابد هزار سال هم به کارش نمیآید. آنگاه سهم یک
روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید.
اما میترسید حرکت کند. میترسید راه برود. میترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد.
قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهای دارد؟
بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.
آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید.
زندگی را نوشید و زندگی را بویید. چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود،
می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند ....
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ....
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید،
کفشدوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید
و به آنهایی که او را نمیشناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند
از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد.
لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد، اما فرشتهها در تقویم خدا نوشتند:
امروز او درگذشت. کسی که هزار سال زیسته بود!
</
در آن مجلس که شور بی شعور است چراغ معرفتها سوت و کور است
تو ای دل بنده ی آزاد او باش به هر حالی که هستی یاد او باش
به آوای خروسان سحرخیز سحر سر می زند از خواب برخیز
به آب دیده دل را شستشو کن پس آنگه جانب معشوق رو کن
به هر و شهر و دیاری پا نهادم به ذکر نام ساقی لب گشادم
که ذکر نام ساقی عین مستی است می وحدت ، می ساقی پرستی است
مرا رسوای عالم کرد، ساقی
بشارت باد بر رندان سرمست چنان مستم که ساقی گیردم دست
شبی از قید نام و نان گذشتم وصیت نامه ای با خون نوشتم
نوشتم فقر ارث مادرم بود که همچو سایه ی او برسرم بود
موحد را لباس فقر زیبد نه آن دلقی که مردم را فریبد
لباس فقر کشکول و ردا نیست تجمل کار مردان خدا نیست
به جام عارفان رند و آگاه نباشد باده، جز فقر الی الله
بلوغ خوشنویسی، حق نویسی است مقید خوانی و مطلق نویسی است
خوشا آنان که از او می نویسند ز خط و خال و ابرو می نویسند
الفبا ریزه خوار مکتب اوست
قلم ، تا وحی را بال و پر آمد نماز کاتبان ، سنگین تر آمد
خوش ان کاتب که در هفتاد منزل مرکب ساخت از خاکستر دل
مرکب ، گر چه در صورت سیاهی است قلم کوبنده جهل و تباهی است
مساجد ، خانه نور و سرور اند تجلی گاه آیات حضور اند
زجا برخیز ، هنگام حضور است اگر موسی شوی ، هر گوشه طور است
مسلمان بی نمازی ، ناسپاسی است نماز اول قدم در خود شناسی است
نگر گهگاه قرآن مبین را مروری کن صفات مومنین را
نماز آرام جان مومنین است ستون آسمان پیمای دین است
خوشا آنان که دائم در نمازند تمام عمر قائم بر نمازند
ز کل من علیها فان چه دانی؟ به خشکی از غم طوفان چه دانی ؟
به اشکی چشم خواب آلوده تر کن و یبقی وجه ربک را نظر کن
بیا ای قطره یک دم اهل دل شو