</
در آن مجلس که شور بی شعور است چراغ معرفتها سوت و کور است
تو ای دل بنده ی آزاد او باش به هر حالی که هستی یاد او باش
به آوای خروسان سحرخیز سحر سر می زند از خواب برخیز
به آب دیده دل را شستشو کن پس آنگه جانب معشوق رو کن
به هر و شهر و دیاری پا نهادم به ذکر نام ساقی لب گشادم
که ذکر نام ساقی عین مستی است می وحدت ، می ساقی پرستی است
مرا رسوای عالم کرد، ساقی
بشارت باد بر رندان سرمست چنان مستم که ساقی گیردم دست
شبی از قید نام و نان گذشتم وصیت نامه ای با خون نوشتم
نوشتم فقر ارث مادرم بود که همچو سایه ی او برسرم بود
موحد را لباس فقر زیبد نه آن دلقی که مردم را فریبد
لباس فقر کشکول و ردا نیست تجمل کار مردان خدا نیست
به جام عارفان رند و آگاه نباشد باده، جز فقر الی الله
بلوغ خوشنویسی، حق نویسی است مقید خوانی و مطلق نویسی است
خوشا آنان که از او می نویسند ز خط و خال و ابرو می نویسند
الفبا ریزه خوار مکتب اوست
قلم ، تا وحی را بال و پر آمد نماز کاتبان ، سنگین تر آمد
خوش ان کاتب که در هفتاد منزل مرکب ساخت از خاکستر دل
مرکب ، گر چه در صورت سیاهی است قلم کوبنده جهل و تباهی است
مساجد ، خانه نور و سرور اند تجلی گاه آیات حضور اند
زجا برخیز ، هنگام حضور است اگر موسی شوی ، هر گوشه طور است
مسلمان بی نمازی ، ناسپاسی است نماز اول قدم در خود شناسی است
نگر گهگاه قرآن مبین را مروری کن صفات مومنین را
نماز آرام جان مومنین است ستون آسمان پیمای دین است
خوشا آنان که دائم در نمازند تمام عمر قائم بر نمازند
ز کل من علیها فان چه دانی؟ به خشکی از غم طوفان چه دانی ؟
به اشکی چشم خواب آلوده تر کن و یبقی وجه ربک را نظر کن
بیا ای قطره یک دم اهل دل شو