گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ طرح ولایت از دورههایی است که هم جنبه آموزشی دارد و هم به صورت اردویی برگزار میشود، لذا افراد خاطرات بسیاری از دوران دارند، حتی اساتید و مسئولین نیز خاطرات بسیاری از روزها، کلاس ها و برخوردهای دانشجویان با مسائل مختلف و حواشی کلاس ها دارند.
در این بین جالب است که پای خاطرات بنیانگذار این طرح بنشینیم و خاطرات آن دوران آیت الله مصباح یزدی را بشنویم.
علامه مصباح در دیداری که با اعضای شورای مرکزی سازمان بسیج دانشجویی در خصوص طرح ولایت داشتند، بیاناتی را در خصوص تاثیرات مثبت طرح ولایت عرض کردند که در زیر بیان میشود:
مسئله طرح ولایت کم کم دارد خیلی فراتر از سپاه و بسیج میرود. شما حساب کنید این استاد دانشگاه علوم پزشکی التماس میکند که برای ما استاد بفرستید؛ و یکی از بالاترین تیترهایی است که ما در مسائل فرهنگی میبینیم.
سال اولی که برنامه گذاشتیم، با یک حالت ناامیدی میگفتند که این طلبه میخواهد برای ما چه بگوید؟ میگفتند که ما را جمع کردند اینجا چند روزی یک زیارتی کنیم. مرتب سر کلاس نمیآمدند، چند روز که گذشت همینها عاشق شدند. توی همینها کسانی پیشنهاد کردند که میخواهیم طلبه شویم.
در طول این شصت و چند سال طلبگی هیچ کاری به پربرکتی طرح ولایت ندیدم
استاد دانشگاه علوم پزشکی بعد از چند روز که در این طرح شرکت کرد، پیشنهاد کرد ما میخواهیم همه چیز را رها کنیم و بیاییم قم طلبه شویم.
من واقعا در طول این شصت و چند سال طلبگی هیچ کاری به این پربرکتی ندیدم، الحمدالله از زحمت دوستان متنهای خوبی تهیه شده است، باز هم روی آنها هر سال کار میشود و تجدید نظر میشود.
در این دورهها واقعا چیزهایی دیدهایم که افسانهای بود
یک مقدار از اشکالات ما در این چند سال اخیر برای کمی وقت بود، که برنامهها ناقص میماند. حالا که امسال میفرمایید وقت بیشتری گذاشته شده، امیدوارم از این جهت کمبودها رفع بشود و فرصت بیشتری برای این کلاسها باشد.
در این دورهها ما واقعا چیزهایی دیدهایم که افسانهای بود.
ماجرای دانشجویی که پیاده دنبال آیتالله مصباح میرفت
ما آبعلی که بودیم، با خانواده آمده بودیم، کلاس برگزار میشد و تا آن جایی که خانواده بودند راه زیادی بود. شب که کلاسها و برنامهها تمام میشد، آن موقع خانه میرفتیم. خیلی از دانشجوها دنبال ما میآمدند و سوال داشتند. آقای عبودیت میگفتند که من یکی از دانشجویان را دیدم که پابرهنه میآید، سوال داشت و مقید به این بود که آن جایی که شما پایتان را میگذارید پا بگذارد.
دانشجو برای خودش یک اعتباری دارد، پابرهنه میآمد و آن جاده خاکی بود. الان نمیدانم آسفالت شده یا نه. هیچ کس هم متوجه نمیشد، یکی از دوستان بود که متوجه شده بود.
حالات عبادی شان، مناجات هایشان، گریه هاشان واقعا برای خود من آموزنده بود. از حال آنها استفاده میکردم. در حوزه شما سوال کنید که این همه مبلغین، مدرسین یک جایی نمونه نشان دهند که این چنین کارهای انجام شده باشد.
دانشجویی که فلسفه نخوانده بود و اشکالات فلسفی میگرفت که اساتید میماندند
همان وقت یادم است یک دانشجویی بود رشته پرستاری از قزوین میخواند. سوالات فلسفی میکرد که ماها در جواب آن میماندیم. شاید آقای عبودیت یادشان باشد، بیشتر با ایشان مانوس بود.
دانشجویی از روستاهای قزوین بود. فهم دقیق و فعالی داشت، اشکالات درس را میگرفت، با اینکه اصلا درس فلسفی نخوانده بود و تازه این مفاهیم به گوشش میرسید. اشکالاتی میگرفت که ما و آقای عبودیت و دیگر اساتید جواب حاضری نداشتند و کلی باید فکر میکردیم، تا جوابش را تهیه کنیم.